۴ سال پیش

انشا درباره بهترین روز زندگی من

انشا درباره بهترین روز زندگی من

یکی از بهترین روزهای زندگی من به یک روز برفی مربوط می شود .

وقتی که پدرم صبح مرا از خواب بیدار کرد و گفت بیا ببین چقدر برف آمده است .

از پنجره به بیرون نگاه کردم و دیدم همه جا از برف پوشیده شده و کاملا سفید است .

داشتم از خوشحالی بال در می آوردم .

به سرعت صبحانه ام را خوردم و لباس های گرمم را پوشیدم و به حیاط رفتم .

چه روز قشنگی بود .

شروع کردم به درست کردن آدم برفی .

پس از چند دقیقه دیدم که خواهر و برادرم نیز به داخل حیاط آمدند و با من مشغول ساختن آدم برفی شدند .

پس از آن کلی باهم برف بازی کردیم و خندیدیم .

سپس به داخل خانه آمدیم دست هایمان از سرما داشتند یخ میزدند .

مادرم ما را صدا زد و برایمان چای ریخت .

با خوردن چای کاملا گرم شدیم و به همراه خانواده دور هم جمع شدیم  و با هم به گفتگو مشغول شدیم .

اینم از خاطره بهترین روز زندگی من .