همیشه آرزو داشتم در آسمان پرواز کنم. به پرنده ها که نگاه می کردم از طرفی از پروازشان لذت می بردم و از طرفی دلم می خواست حتی اگر یکبار هم شده، جای آن ها در آسمان پرواز کنم! پرواز در میان ابرها چه حس قشنگی است. اما چه کنم که بالی برای پرواز نداشتم. اگر می توانستم پرواز کنم، به بالای بالای آسمان می رفتم و آدم ها را از بالا نگاه می کردم که هرکدام مشغول انجام کارهای خودشان هستند. به هر کجا می خواستم می رفتم و بلند بلند آواز می خواندم.
اگر می توانستم پرواز کنم دوست داشتم از روی تمام ایران پرواز کنم و تمام جاذبه های گردشگری ایران را ببینم تا قدر ایران زیبایم را بیشتر بدانم و بر روی شهرهای ایران اندکی ارتفاعم را کم می کردم و از بالا به همه ی مردم نگاه می کردم و پوشش های مختلف و سوغات ایران در تمام استان ها را می دیدم و از این حجم از زیبایی لذت می بردم.
در حیاط خانه مان دست هایم را مانند پر پرندگان می گشودم و دور تا دور حوض می دویدم تا شاید پاهایم از زمین جدا شوند و پرواز کنم! افکار چه قدر سرشار از تخیل هستند! یکبار با هواپیما به مسافرت رفتیم. هواپیما که بلند شد احساس کردم از زمین جدا شده ام. انقدر خوشحال بودم که حد نداشت. از شیشه که به بال های هواپیما نگاه می کردم، با خود گفتم بال های هواپیما شبیه سازی شده از بال پرندگان است. پس من روی پرنده ی مصنوعی سوار شده ام!
در اوج آسمان به ابرها می نگریستم. آسمان از آن نما خیلی زیبا بود. بعدها دنبال راه هایی می گشتم که یک موجودی را بدون بال به پرواز دربیاورم حتی به این فکر میکردم که آیا می شود چشمانم را ببندم و خود را در آسمان ها ببینم؟!
آن روز برای این معمایم پاسخی را کشف کردم. دانستم اگر انسان از این عالم خاکی دل بکند و فکر و خیالش را خالی از هرگونه بیهودگی کند، می تواند پرواز کند حتی بدون بال! پروازی به سوی پروردگارش؛ همچون شهیدان…
تازه فهمیدم که تمام شهدا از تعلقات دنیوی رها شده بودند تا توانستند بدون بال پرواز کنند. این جسم خاکی اگر دل بسته ی زمین خاکی نشود و به برترین ها بیندیشد، بی گمان خود را در آسمان معرفت الهی خواهد دید. این بود انشای من.