وقتی از کلمه ی آرزو صحبت می کنیم به نظر می رسد این موضوع دست نیافتنی است در حالی که آرزو ها می توانند همین چیزهای ساده ی اطراف مان باشند که هر روز بی تفاوت از کنار شان رد می شویم.
وقتی کودک بودم آرزو می کردم مادرم عروسکی را که چند روز پیش پشت ویترین مغازه ای دیده بودم برایم بخرد، عمر آرزویم کوتاه بود و آن زمان توانستم خیلی زود به آن دست پیدا کنم، اما آرزو ها همیشه کوچک نمی مانند، آن ها هم مثل ما قد می کشند و بزرگ می شوند و حتی بعضی وقت ها دست نیافتنی.
حالا رنگ و بوی آرزو هایم عوض شده و بعضی از آن ها ممکن است همیشه در حد یک آرزو باقی بمانند و رنگ واقعیت به خود نگیرند.
آرزو هایی که در حال حاضر دارم مربوط به همه ی آدم هاست چون معتقدم جهان یک موجودیت به هم پیوسته است.
همیشه به این موضوع فکر می کنم که چه می شد اگر فقر وجود نداشت و هیچ کس فقیر نبود؟ دنیا چه گلستانی می شد اگر آرزویی به دل کسی نمی ماند، مخصوصا اگر آرزویی باشد که بتوان با پول به آن دست پیدا کرد.
چه می شد اگر هر کس به اندازه ی نیازش پول داشت و هیچ کسی حق دیگری را پایمال نمی کرد؟
اکنون بهترین آرزوی من این است که هیچ کودکی در هیچ جای دنیا مریض نباشد و آرزو هایش همان عروسک های رنگارنگ و جنب و جوش و بازی باشد نه آرزوی نجات از بیماری.
آرزو می کنم هیچ حسرتی در دل کسی نماند، مخصوصا حسرت خنده های از ته دل و شادی، زیرا اگر خنده و شادی نباشد روح انسان به تدریج پژمرده می شود و از بین می رود.
آرزوی روزی را دارم که جهان از تمام بدی ها پاک شود و انسان ها همه با هم مهربان باشند، به یک دیگر دروغ نگویند و ریا کار نباشند.
از صمیم قلبم آرزو می کنم کلمه ای به نام جنگ از جهان محو شود و همه در صلح و آرامش زندگی کنند، در دل هیچ کس کینه ای نباشد و دنیا سراسر عشق باشد و عشق.
آرزوی اصلی من این است که آینده ای داشته باشم که گامی هرچند کوچک، در جهتی بردارم که بتوانم از زندگی چند نفر حمایت کنم و کمکشان کنم که شرایط بهتری داشته باشند؛ در این صورت یعنی راه درستی را در جهت آرزوهایم رفته ام.