سلام خداوند مهربان و بخشنده ام!
این بار به جای آن که دست هایم را بالا ببرم و حرف هایم را با صدای بلند و گاهی آهسته و زیر لب به زبان بیاورم تصمیم گرفتم از کلامی که روی کاغذ جاری می شود برای صحبت با تو استفاده کنم که تو ندیده می دانی و نگفته می خوانی.
مانند همیشه ابتدای حرف هایم تنها به بخشش از جانب تو فکر می کنم که پروردگارا مرا ببخش …
خودت می دانی و من اقرار می کنم که همواره در زندگی ام از بخشش و کرم تو سوء استفاده ها کرده ام، همیشه و هر لحظه …
می دانستم داننده اسراری و با این حال به گناهانم ادامه دادم، نمی دانم شاید به خاطر اطمینانی که به گذشت و رحمتت دارم همیشه دلم قرص بوده و هست، همچون کودکی شیطان و بازیگوش که زیر چشمی به مادرش نگاه می کند و پنهانی به شیطتنش ادامه می دهد و می داند با وجود همه سرکشی هایش مادر با دیدن اشک های فرزندش، محکم تر از قبل او را در آغوش خواهد فشرد.
من نیز همان کودک هستم، همان بنده سرکش که می دانم هرچه دارم از توست و از خود هیچ و هیچ ندارم و در نهایت به آغوش گرم تو بازخواهم گشت.
خدای مهربانم! جز تو که دوست واقعی و تکیه گاه محکم و نگهبان همیشگی ام بوده و هستی هیچ ندارم با این وجود چه مغرورانه روی زمین راه می روم، از نعمت های بی دریغ تو کمال استفاده را می برم و زمانی که کوچک ترین چیزی مطابق میلم نباشد بدون تشکر بابت همه آن چه به من بخشیده ای تنها لب به شکوه و شکایت باز می کنم!
خداوندا! قلم و کاغذ را برای ابراز پشیمانی و شرمندگی و طلب بخشش انتخاب کرده ام زیرا که سخت است رو در روی تو بایستم و باز هم مانند همیشه بگویم … مرا ببخش!
می خواهم بگویم من نمی توانم درست باشم، نمی توانم خوب باشم، تربیت خودم را به تو می سپارم که خوب ترین ها نزد توست. کودکی سرکش هستم و تو خدایی صبور، مهربان و بخشنده. من را برای تمامی عمرم ببخش، نه فقط برای این لحظه و نه فقط برای امروز.