۴ سال پیش

انشا درباره نامه ای به پیامبر

انشا درباره نامه ای به پیامبر

دلم میخواست آن زمان را می دیدم؛ آن زمانی که تو با قدم هایت روی زمین خاکی قدم برمی داشتی... دلم می خواست بودم و می توانستم تو را ببینم؛ می توانستم لبخند زیبایت راببینم؛ دلم میخواست آن زمان کودکی بودم چون شنیدم تو کودکان را خیلی دوست داشتی و با آنها بازی می کردی؛ خوشا به حال آن کودکان که همبازی آن ها برترین رسول خدا و برترین خلق خدا بود... چه همبازی با عظمتی...

دلم می خواست بودم و در کوچه های مدینه راه رفتنت را تماشا می کردم که چه متواضعانه قدم برمیداشتی و پشت سرت می ایستادم و نماز می خواندم... خوشا به حال آنها که تو پیش نمازشان بودی... و اذانش را بلال می گفت... چه نماز زیبایی می شد! دلم می خواست در مسجدت می نشستم که شنیده ام هیچ وقت بالای مجلس نمی نشستی  و مانند همه بر روی زمین می نشستی و هرکس وارد می شد تا نمی گفتند تو پیامبر خدایی نمی شناختنت... دلم می خواست بودم و می شنیدم صدایت رو هنگامی که قرآن می خواندی...

خوشابه حال مردمان آن زمان که تو را دیدند و در هوایی که تو نفس می کشیدی نفس کشیدند... می دانم هنوزم هستی و به حال امتت آگاهی؛ می دانم بیشتر از خودمان به فکر ما هستی و می دانم هرچه داریم از دعای توست...

پیامبر جان ما را از نگاهت بی نصیب نگذار که اگر خدا به ما نگاهی می کند به واسطه ی دعای شماست...

یارسول الله! ای رسول خوبی ها! و ای رحمت برای جهانیان! می دانم آن طور که باید نبودم و آن طور که باید به وظایفم عمل نکردم... ولی هنوزم چشم به خدای تو دارم و چشم به شفاعت تو؛ شنیده ام که تو در قیامت شفاعت همه ی امتت را می کنی و فقط اشقیا می مانند که بخشیده نمی شوند...

دوست داشتم در مدینه بودم و می دانم هوای آنجا هوای دیگریست... هوایی که هنوزم عطر خوش تو را به همراه دارد و دلم می خواد برای حل تمام مشکلات مان و تمام دردهایمان و بخشش گناهانمان نزد خدا دست به دعا برداری که دعای تو بهترین دعاهاست...

دلم می خواهد دوستم داشته باشی من را با تمام بدی هایم... برایمان دعا کن ای برترین فرستاده ی خدا...

برایمان دعا کن یا رسول الله! اینجا دل همه اول به خدا و بعد به دعای پیامبرشان خوش است...

درود خداوند و تمام فرشتگانش بر تو و خاندان پاک ومطهرت باد...

«اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم»