آقای دلم سلام. سلام مولای من؛ سلام ای ستاره؛ سلام ای مهربان؛ سلام...
نمی دانم با چه زبانی انشا را آغاز کنم؛ خورشید با آن گرمای خوشایندش سرم را نوازش می کند.
دلم شکسته است نمی دانم چرا؟ اما خوب می دانم خدا هر قلب شکسته ای را دوا می کند.
آقا دلم جزء هوایت هوایی ندارد. دلم هوایی از لطف می خواهد -فقط کمی- کمی عطر زعفرانی، کمی رزق حضرتی، چند رج تسبیح شاه مقصود و چند دانه فیروزه شیخ شتری...
دلم حرم می خواهد...
دلم زمزمه رضا رضا می خواهد...
یک کنج می خواهد از نوع ایوان مقصوری برای گفتگو های خصوصی...
راستش دلم عشق می خواهد...
اصلا دلم امام می خواهد...
امام من! دستان تهی ام را دخیل پنجره فولادینش می بندم؛ نمی گوییم راهی نشانم ده؛ دستانم را گرفته و در راهم آویز...
دلم برایت تنگ است..
می دانم آداب زیارت را بلد نیستم رضا جان! عزیز دل زهرا! مرا در لیست زائرین خود قرار ده؛ ای کسی که هیچ کس را نامید نمی کنی...
اذان ورود کربلا را با امضای تو صادر می شود...
رضا جان! عزیز دل زهرا! بیا ضامن آهو؛ بیا که قلبم تو را صدا می زند...
ای کسی که آبشار مهربانیت را راهی قلب های ما کرده ای تا مرا سیراب کنی!
برایم بگو از سبز بودن حرمت، از ضریح طلایت، از پنجره فولادش، از طبیب بودنت، از نورانی بودنت، از طبیب بودنت که بیماران غریب را در کنار شفا خانه ضریح دخیل معرفت بسته ای و آنان را می نوازی و در شفا خانه پنجره فولادینش به روی همه بیماران هدایت و سلام باز است...
ای که نامت غریب و الغربا نام گرفته ای...
این را بدان عاشقانه عاشقت می مانم و عاشقانه به تو خدمت می کنم...
«دوستت دارم امام رضا جان»