دوران کودکی دوران بسیار شیرین و تکرار نشدنی است. لحظات هیجان انگیز من زمانی بود که با دوستانم مسابقه دو می گذاشتیم و آنقدر با سرعت می دویدیم تا قهرمان شویم. جالب این بود که هرکداممان با آخرین سرعت که می دویدیم تقریبا با فاصله کمتری به خط پایان می رسیدیم.
کودکی من سرشار از خنده و شادی بود. یادم نمی آید لحظه ای از دست کسی ناراحت باشم یا کینه ای از کسی به دل داشته باشم. پاک دلی ویژگی تمام کودکان است. گاهی که تنها میشدم، اسباب بازی هایم بهترین مونس من میشدند و حتی با آن ها حرف میزدم!
مادرم برایم غذا درست می کرد من هم با کلی ذوق و شوق این غذا را در خانه ای که خودم با چادر درست کرده بودم می بردم و می خوردم. آن روزها استرس درس و نگرانی از امتحانات پایان ترم را نداشتم. اما با این حال برای بزرگ شدن و رفتن به مدرسه لحظه شماری می کردم.
تابستان ها لذت خوردن بستنی یخی ای را که مادرم برایم درست میکرد را فراموش نمیکنم. در حیاط که بازی می کردم و گرمم میشد، بستنی یخی های مادرم، یخ در بهشتی بود برای من! در زمستان هم مادرم لبوی داغی درست میکرد و من هم پشت پنجره ی حیاطمان درحالیکه بلورهای زیبای برف را تماشا می کردم، مشغول خوردن آن میشدم.
اصلا تمام روزهای کودکی طعم دیگری داشت. مخصوصا لحظات قبل از تحویل سال نو و خوشحالی هایی که برای چیدن سفره ی هفت سینمان داشتم. سال که تحویل میشدم، پدر و مادر، من و خواهر و برادرانم را می بوسیدند و عیدی می دادند. روزهای بعد هم منتظر عیدی گرفتن از عمو و دایی و … بودیم!
سیزده بدر را هم دسته جمعی به پارک میرفتیم و بازی می کردیم. من خیلی دوست داشتم والیبال بازی کنم اما با آن قد کوچکم مناسب بازی نبودم و خودم را با بازی های دیگر مثل سوارشدن روی تابی که بر درخت بسته بودیم سرگرم میکردم و کلی هم لذت می بردم!
نقاشی کشیدن را هم دوست داشتم. اولین بار که نقاشی کشیدم خانواده ام را خیلی تشویق کردند و همان تشویق اول جرقه ای برای علاقه مندی من به نقاشی بود. عاشق موتور سواری بودم. با خوشحالی سوار موتور پدرم می شدم و باهم به بیرون می رفتیم. آن لحظه ای که باد با فشار به صورتم می خورد و من روی موتور چشمانم را نیمه باز میگذاشتم برایم جالب بود.
کودکی من زیباترین و بهترین دوران زندگی من بود. حیف که دیگر نمی آید اما امیدوارم در هر سنی که هستیم همان لذت های کودکی را داشته باشیم.