شنیده ام که آدم های بی رحم و بی احساس را به من تشبیه میکنند! از این بی ربط تر هیچ تشبیهی نیست. برایتان توضیح میدهم.
درست است که من جنس سخت و مقاومی دارم، درست است که سر آدم های زیادی موقع دعوا با من شکسته یا شیشه خیلی خانه ها توسط من خرد شده... بله همه این ها واقعیت دارد اما به یک چیز توجه نکرده اید. من موجود آرام و صبوری هستم و هرگز خودم با کسی دعوا ندارم. این آدم ها هستند که از من گاه گداری استفادههای بد و ناهنجار میکنند. تا به حال دیده اید من خودم را به کسی بزنم تا چیزی را بشکنم؟
هر جا باشم، در بیابان، کف رودخانه یا در بدنه ی یک دیوار، همه چیز را میشنوم و دم بر نمیآورم. از گذشته ها که مرا با تیشه میتراشیدند تا حالا که پیشرفته ترین دستگاهها مرا برش میزنند و به شکل های گوناگون درمیآورند هرگز آخ نگفته ام. یعنی غرورم اجازه نمیدهد. بله هرگز کسی اشک مرا ندیده، اما این دلیل بر بی احساسی من نیست. به قول حافظ که میگوید «که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» در قلب من غوغایی برپاست. از شما چه پنهان من عاشق خورشیدم و هربار میبینمش تمام تنم داغ میکند. او هم من را دوست دارد و نیازی هم ندارد حتما از زبانم چیزی بشنود.
حالا وقت آن است که کمی به بی رحمی آدم ها فکر کنید و اینقدر همه خطاهای انسانیتان را به ما موجودات بی زبان نسبت ندهید. ما سنگ ها کاربردهای مثبت زیادی داریم که اگر بی انصاف نباشید آن ها را هم در نظر میگیرید. دفعه بعد اگر خواستید شعر یا داستانی بنویسید یا برای یار بی وفایتان پیامی بفرستید، به سنگ ها جور دیگری نگاه کنید. اصلا به همه چیز. حتی به خودتان. خدا را چه دیدید شاید اینگونه نویسنده بزرگی هم بشوید و جایزه نوبل ادبی در انتظار شما باشد!