تا دیروز که معلم به ما موضوع انشا درباره زیبایی های محل زندگی خود را نداده بود، فقط به مشکلات و ناهنجاری های محله شلوغ و پر سر و صدایمان فکر کرده بودم اما حالا که دقیق تر نگاه میکنم میبینم زیباییهای زیادی هم در این محله وجود دارد که میتوان درباره اش نوشت و من تا به حال به آن ها دقت نکرده بودم.
یکی از زیبایی های محل زندگی ما گنبد آبی و پر نقش و نگار مسجدی است که از حیاط خانه ما پیداست. عصرها وقتی از مدرسه برمیگردم، به کوچه مان که میرسم اول از همه چشمم به آن میافتد و این تصویر احساس آرامش به من میدهد.
یک درخت قدیمی چاق و چله آخر کوچه هست که خیلی قدیمی به نظر میرسد. به نظرم درخت مهربان و پیر و صبوری میآید که افراد زیادی را در این محل از گذشته تا کنون دیده و میشناسد. خوب که نگاه میکنم تنه تنومند و قامت بلند این درخت و برگ های سایه گستر آن خیلی قشنگ است.
سر کوچه ما یک بقالی کوچک محلی هست که اگرچه اجناس زیادی ندارد اما خیلی رنگی رنگی و باصفاست. جلوی مغازه اش از توپ های رنگی و اسباب بازیهای ساده تا خوراکی ها و تنقلات جذاب و اشتها برانگیز پیدا میشود. صاحب مغازه یک پیرزن مهربان است که اگرچه بعضی وقتها عصبی میشود و غر میزند اما بچه های محل را خیلی دوست دارد و برای همه ما مثل مادربزرگ میماند.
یکی دیگر از زیبایی های محل زندگی ما، گوشه ای است که افراد محله برای گربه ها غذا و آب میگذارند و گربه های گرسنه و خسته به آنجا پناه میبرند.
حالا که درباره زیبایی های محله مان فکر میکنم و از آن مینویسم احساس میکنم اینجا را بیش از پیش دوست دارم و احساس تعلق زیادی به آن دارم. از معلم مان تشکر میکنم که این موضوع انشا را به ما داد تا بتوانیم خوبی ها و زیبایی را بیشتر ببینیم و قدر آن ها را بدانیم.