۴ سال پیش

انشا درباره صدای به هم خوردن برگ ها

انشا درباره صدای به هم خوردن برگ ها

آن روز تابستان به باغ دایی حسین رفته بودیم.

عصر که هوا خنک تر شده بود و همه خانواده در سایه ای به گفتگو نشسته بودند، من به تماشای درخت ها رفتم و در میان باغ به گشت و گذار پرداختم.

کمی باد می آمد و من صدای به هم خوردن برگ ها را می شنیدم.

سرم را بلند کردم و دیدم بالای درخت ها، برگ ها به هم می‌خورند و تصویر زیبایی مثل موج یک رقص هماهنگ ایجاد شده است.

میوه های سرخ و شاداب بر درخت ها تکان می خوردند و در این شادی شرکت می کردند.

برگ های سبز زیبا مثل دست هایی بودند که داشتند کف می زدند و همراه با موسیقی باد، جشن می گرفتند.

چشم هایم را بستم و همراه با صدای بهم خوردن برگ ها در جشن تابستانی شان شرکت کردم.